تمام زندگی ما حسناتمام زندگی ما حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

حســــــــــــــــنا عشـــــــــ♥ــــــــق مامان و بابا (✿◠‿◠)

شیرین تر از عســـــل

نفس مامان بازم اومدم بنویسم ازت که این روزا از دیوار میری بالا ! اینقدر هم لجبازی که اگه بهت  بگم نکن دوباره تکرارش میکنی و منم نگاه میکنی ببینی چی میگم ولی من و بابا کلی به کارات میخندیم. دیروز از بیکاری زیاد رفتی زیر کنسول همه جارو هم نگاه میکردی بعدم اومدی دوربین و ازم بگیری به قول خودت دودین هر چند وقت به بازی کردنت تنوع میدی که اسباب بازیهات برات خسته کنند نشه اینجا خودتو لوس کردی بازم داری میای که دوربین و بگیری اینم چند ساعت بعده اینجا بابا تازه اومده بود و برای اولین بار دید که اینجوری میشینی و بازی میکنی کلی خندید بهت محو تماشای تلوزیونی وقتی غذا درست میکنم از...
26 آذر 1392

فضولی + یه اتفاق بد

  فکر کنم من هردفعه که میام باید از شیطونیات و خرابکاریهات بنویسم.نی نی وبلاگم هنوز مشکل داره  عشقی باز میشه بیشتر وقتا که میبینم خوابی میام و میبینم باز نمیشه برام وقتی هم که تو بیداری میبینم  باز میشه ولی چه فایده مگه میزاری من باخیال راحت بنویسم؟!الانم که خوابیدی و من دارم استفاده میکنم. 1ماهه که خوابت بهم ریخته هر یک ساعت یا هر نیم ساعت پامیشی شیر میخوری و من نمیتونم بخوابم وقتی توخونه تنهایی واسه شیر خوردن خیلی اذیتم میکنی دیگه تصمیم گرفتم عید از شیر بگیرمت...زوده ولی خیلی اذیتم میکنی.   دیروز ظهرم واسه اولین بارتو اتاقت تنها خوابوندمت خداروشکر خوب بود و نترسیدی 2ساعت خوابیدی و بعدم ا ومدی تو ح...
24 آذر 1392

دخترک شیطون

  حسناجونم روز به روز داری شیطون تر میشی و بلبل زبون تر هروقت میام کارا و کلمه هایی ک میگی رو  بنویسم نصفش یادم میره مثه الان! نمیدونم چرا از دیشب تلویزیون نگاه کردن از پایین بهت حال نمیده حتما باید بری رو میز   بازم میخواستی بری بالاتر اینم عکس امروز خیلی لوس شدی و من و بابا کلی بهت میخندیدم هروق بهت میگیم خودتو لوس کن اینجوری میکنی همیشه قیافت خیلی بامزه میشه چون اینجا زود  میخواستی دوربین و بگیری اینجوری شدی همیشه عاشق اینی که بری زیر پتو یا پشت پرده و 1 ساعت بدون حرکت همونجا بشینی همیشه تا میخواییم بخوابیم میای زیر پتو و اذیتمون میکنی دیگه منم پتو رو میندازم رو سرسرت ت...
20 آذر 1392

یه عدد دختر بابایی

خیلی بابایی شدی و من اذیت میشم وقتی بابا خونه نیست الانم که یه روز کامل بابا رو ندیدی و شاید امشبم نبینی اخه بابا شیفته دیروز بعدازظهر و امروز همش با گریه و نق نق گذشته خیلی بهونه گیری میکنی امروزم که اشکم و در اوردی...ظهر با نق نق اومدی که شیر بخوری بعدم حواست نبود و افتادی گریت بیشتر شد وقتی هم که شیرت دادم گازم گرفتی دیگه خیلی عصبیکم کردی و سرت دادکشیدم خیلی ترسیدی و گریه کردی منم از عصبانیت اشکم دراومد از دست تو... صبح داشتی تو اشپزخونه بازی میکردی منم دیدم سرت گرمه رفتم ظرفارو بشورم تا دیدی رفتم پای ظرفشو اومدی به پام چسبیدی و شروع کردی به گریه کردن نمیدونم با ایستادن من چه مشکلی داری.... دیشبم که باهزار مکافات خوابوندمت و...
13 آذر 1392

روزانه

اصلا باورم نمیشه وارد نی نی وبلاگ شدما!!! گفته بودم که اگه بتونم هرروز واست روزانه هاتو مینویسم تو وب البته امروز و بدون عکس های روزانت باید پست بزارم اخه معلوم نیس کابل دوربین و چیکار کردی ... صبح:  ساعت 10از خواب بیدار شدی ولی من هنوز خوابم میومد چون به لطف تو تا صبح اصلا نمیتونم  بخوابم من دراز کشیده بودم و هی با من ور میرفتی تا بلند شم وقتی هم بلند میشم کلی ذوق  میکنی... صبحانه برامون تخم مرغ با روغن محلی پختم 3تا تخم مرغ پختم که فکر کنم 2تاشو تو خوردی ! نوش جونت ولی خوراکت از من بیشتره ناگفته نمونه که این تخم مرغ به راحتی پخته نمیشه از اول تا اخرش باید گریه کنی و بگی مَ&nb...
9 آذر 1392

بازم خونه خاله...

  امروزم طبق معمول اومدیم خونه خاله ملیحه تا پست جدید بزارم دیگه با سرعت ایترنت خودم اصلا نمیتونم  وارد نی نی وبلاگ بشم.البته وقتی هم که تو بیدار باشی اصلا نمیشه پای لپ تاپ بشینم... قبل  اینکه بیایم توخوابیدی و منم با لباس تو خونه اوردمت بیرون دیگه زود بیدار شدی... توراه رفتن بابا یه سر رفت محل کارش کارداشت و مارو رسوند قسمت الاچیق ها تا تو یکم بازی کنی  کلی هم کیف کردی برا خودت... به قول خودت داشتی دَ دآ نگاه میکردی جدیدا گیر میدی به کلید پشت در که دربیاری ببری تو پریز برق کنی  وقتی زودت نمیرسه دربیاری گریه میکنی و میگی کی (کلید) حسنا عاشق سیب زمینی... غذا که خوب...
7 آذر 1392
1